کد مطلب:129919 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:122

نگاهی گذرا به خطبه و بازتاب آن
امام سجاد (ع) - در آن بخش هایی از خطبه ی شریفشان كه به ما رسیده است - تنها به معرفی خود و خاندانش بسنده فرمود و متعرض چیز دیگری نشد. شاید رازش این بود كه می دانست جامعه ی شام درباره ی اهل بیت (ع) و منزلت والایشان چیزی نمی داند. زیرا آنها در كنار حكومت سركشانی از بنی امیه تربیت یافته بودند كه حقایق را از آنها پنهان كرده و آنان را با شیر دوستی فرزندان شجره ی ملعونه - بنی امیه - و دشمنی خاندان پیامبر (ص) پرورده بودند.

از این رو می بینیم كه امام (ع) مشكل را - در این مرحله - از راه عاطفی درمان می كند؛ چرا كه تأثیرش در این مقطع خاص از هر وسیله ی دیگری بیشتر است. از محتوای خطبه چنین برمی آید كه شنوندگان از عامه ی مردم بودند، نه از اعیان و اشراف. فضای این مجلس با فضای مجلس عام یزید كه پر از اعیان و اشراف و بزرگان و رجال اهل كتاب و برخی نمایندگان دولتهای آن روز بود تفاوت داشت. [1] .

از این رو می بینیم كه به ذكر مزایای اهل بیت (ع) می پردازد و مردانی از آنها را یاد می كند كه بی مانند و بی نظیرند؛ و می فرماید كه پیامبر برگزیده از ماست، صدیق - یعنی علی بن ابی طالب (ع) - از ماست؛ طیار - منظورش جعفر بن ابی طالب است - از ماست. شیر خدا و رسول او - مقصودش حمزه سیدالشهدا است - از ماست. سرور زنان عالم - یعنی فاطمه زهرا (س) - از ماست. دو سبط این امت و دو سرور جوانان بهشت - یعنی حسنین (ع) - از مایند. حضرت ابتدا مقصودشان را از مصادیق این اوصاف، مثل صدیق و


سرور جوانان بهشت، به روشنی بیان نمی كند؛ تا آنكه اوصاف گوناگونی را كه كاشف از برخی زوایای زندگی و فضایل آنهاست باز گوید و بهتر در دلها نفوذ كند؛ همان طوری كه در عمل نیز چنین شد.

پس از آن امام (ع) به ذكر اصل، ریشه، نسب و وطن خویش می پردازد، تا همگان بدانند كه او شاخه ای از شجره ی نبوی، میوه ی علی، جوهر فاطمی و مروارید حسینی و از قلب مكه و مدینه است. اما حكومت سركش امیه واقعیت را برای مردم وارونه ساخته و با دروغ پراكنی، آنان را به عنوان خروج كنندگان بر خلیفه یزید، به مردم معرفی كرده است!

امام (ع) پس از تبیین ویژگی های جدش رسول خدا (ص) از وحی و معراج و... به بیان ویژگی های جد مظلومش، اسدالله الغالب، امام علی بن ابی طالب (ع)، می پردازد و جامعه ی شامی برای نخستین بار اوصافی از او را می شنود. او كسی بود كه در حضور رسول خدا (ص) با دو شمشیر و دو نیزه ضربه زد، دوبار هجرت كرد، دوبار بیعت كرد، به دو قبله نماز گزارد؛ در بدر و حنین جنگید و چشم بر هم زدنی به خداوند كفر نورزید... وارث پیامبران، كوبنده ی ملحدان و سرور مسلمانان... تاج گریه كنندكان و شكیباترین شكیبایان،... مؤید به جبرائیل و منصور به میكائیل... قاتل ناكثان و قاسطان و مارقان....

آن گاه به بیان گوشه ای از ویژگی های جده اش صدیقه ی كبری، انسیه ی حورا، فاطمه ی زهرا (س) می پردازد و در اوج سخنش می فرماید: «من پسر كسی هستم كه ظالمانه كشته شد...». این سخن رادر حالی می گوید كه حاكم ستمگر - یزید - در مجلس نشسته است؛ و با اشاره به برخی فجایع كربلا می فرماید: «من پسر كسی هستم كه سرش را از پشت بریدند. من پسر كسی هستم كه تشنه كام جان داد. من پسر افتاده ی در كربلایم. من پسر كسی هستم كه عمامه و ردایش غارت شد».

حضرت با این سخنان مردم را آگاه ساخت كه پدر حسین (ع)، مظلوم و تشنه كشته شد؛ سر مباركش را از پشت بریدند؛ پیكرش را در كربلا افكندند و عمامه و ردایش را غارت كردند.


در نتیجه مجلس به خاطر قتل حسین (ع) زیر و رو شد! همان گونه كه جهان در عزای حسین (ع) دگرگون شد. چرا نشود و حال آنكه امام (ع) فرموده است: «من پسر كسی هستم كه فرشتگان آسمان بر او گریستند. من پسر كسی هستم كه جنیان در زمین و پرندگان در هوا برایش نوحه سزایی كردند...».

این چیزی بود كه در كربلا روی داد كه به سبب قتل امام حسین (ع) در هستی اتفاق افتاد. اما كاری كه اینك در شام باید كرد و ناچار باید اذهان توده ی غافل و تباه را نسبت به آن روشن نمود این است كه اگر چه پیكر پاك حسین (ع) در كربلاست، ولی سر شریف و خاندان آن حضرت اینك در شام و در حضور آنهاست؛ و امام (ع) با این سخنان، آنان را نسبت به این مطلب توجه داد: «من پسر كسی هستم كه سرش بر نیزه هدیه داده می شود. من پسر كسی هستم كه حرمش را از عراق تا شام به اسارت می برند...».

سركش زاده ی ستمگر، یزید بن معاویه، چاره ای جز این ندید كه به بهانه ی اذان به مؤذن پناه ببرد. او از همان نخست می دانست كه اگر امام (ع) منبر رود اوضاع بر ضد او عوض می شود و تصریح كرد كه اگر او به منبر رود تا او و خاندان ابوسفیان را رسوا نكند، پایین نمی آید. چرا كه او از خاندانی است كه همه ی وجودشان را دانش فراگرفته است؛ ولی فشار افكار عمومی او را مجبور ساخت. به گمان من او نمی دانست كه اوضاع تا این اندازه به زیانش تمام می شود و گرنه هرگز به این كار رضایت نمی داد. او به دلیل ترس از مردم و فرار از چاله به این كار رضایت داد، اما در چاهی افتاد كه كارهای زشت و نیات پلیدش برای او كنده بود؛ و سخن حق كه از قلبی پاك بر زبانی صادق جاری شد، او را رسوا ساخت.

آری، یزید جز به وسیله ی اذان نمی توانست سخن امام (ع) را قطع كند. همان طور كه پدرش - معاویه - تنها با بلند كردن قرآنها از شمشیر جدش - علی (ع) - توانست كه بگریزد! اما امام (ع) با این نیرنگ نیز با بیان حقیقت ربوبی، واقعیت توحید و عصاره ی رسالت به رویارویی پرداخت و خطاب به یزید فرمود: ای یزید! آیا این محمد جد من است یا جد تو! اگر بگویی كه جد توست دروغ گفته ای و اگر بگویی كه جد من است، پس چرا خاندانش را كشتی؟


به این ترتیب امام (ع) پرسش بی پاسخی را برای یزید مطرح ساخت؛ و آن این بود كه محمد پیامبر خدا (ص) كه بر گمان خودت كه به پیامبریش گواهی می دهی و بر امتش ریاست می كنی و - با ستم و دروغ - مدعی خلافتش هستی، آیا جد توست یا جد من؟ اگر ادعا كنی كه جد توست این دروغی است روشن و همه می دانند كه از تبار شجره ی ملعونه هستی و اگر بگویی كه جد من است، پس چرا خاندان و فرزندش را كشتی و اهل بیتش را اسیر كردی؟

یكی از مورخان گفته است: سخنرانی امام (ع) در میان جامعه شامی تأثیری به سزا نهاد، به طوری كه به یكدیگر نگاه می كردند و به ناكامی و زیانی كه به آنها رسیده بود اشاره می كرد. به طوری كه نظرشان از یزید برگشت [2] و به او با دیده ی پستی و حقارت نگاه می كردند.


[1] مؤيدش اين است كه سخنراني در مسجد ايراد شد، نه در مجلس، ر. ك. بحارالانوار، ج 45، ص 161.

[2] حياة الامام الحسين (ع)، ج 3، ص 38 (به نقل از جوهرة الكلام في مدح السادة الاعلام، ص 128).